دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 9500
تعداد نوشته ها : 17
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem247

نیروهای عراق در حال پیشروی بودند. تانکهای آن ها با شلیک پی در پی گلوله، امان بچه ها را بریدند. بچه ها از آر.پی.جی زن ها خواستند تا آن ها را از صفوف تانک ها نجات دهند . من هم به خاطر در امان ماندن از گلوله تانک ها، پشت تپه ای سنگر گرفتم . تعدادی آر.پی.جی زن وارد میدان شدند و به طرف تانک ها حرکت کردند. چشمم به یک نوجوان 14 ـ 13 ساله ای افتاد. دیدم آر.پی.جی در دست، به سمت جلو می دود. به زور آر.پی.جی را حمل می کرد. با خودم گفتم عجب کاری کرده اند. مگر بچه به این کوچکی می تواند آر.پی.جی شلیک کند که آن ها به دستش آر.پی.جی داده اند! او را زیر نظر گرفتم تا ببینم چه کار می کند. با زیرکی خود را پشت تپه ای رساند و آن جا سنگر گرفت. تانک هر لحظه به او نزدیک تر می شد. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و آرام و قرار نداشتم. با خودم می گفتم نکند تیرش به خطا برود و به شهادت برسد. در همین افکار بودم که دیدم در برابر تانک عراقی ظاهر شد و گلوله اش را شلیک کرد. با شلیک گلوله فریاد الله اکبر رزمندگان بلند شد. درست زد به برجک تانک عراقی و آن را به آتش کشید.

 

برگرفته از سایت جامع دفاع مقدس

سه شنبه 23 6 1389 18
X